نسل سوم ، معروف به ((یو یو )) در اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت به دنیا آمد . این نسل از روز اول افتخار تماشای برنامه های دلپذیر صدا و سیما را داشت . ( ظاهراً به برنامه های صدا و سیما در اون زمان می گفتن : پشم و شیشه ! علتش رو جوانها برن از بزرگترهاشون بپرسن . حتما ً متوجه میشن . البته کارتونهایی مثل هاچ زنبور عسل و سرندی پیتی و حنا دختری در مزرعه و بل و سباستین و غیره هم شامل حال این مطلب میشه . یکی بابا نداشت . یکی دنبال مادرش بود . یکی هم هیچکدومشون رو نداشت و خلاصه . . . )
در همان سالهای اول بود که دید شبها برق می رود و صدای بام و بوم می آید که به آن ، وضعیت قرمز می گفتند . صبحها مامان را کمتر می دید چون در صف اجناس کوپنی ایستاده بود . بابا هم چون نان نداشت تا بوق سگ ( در آن زمان بوق هاپو گفته می شد ) کار می کرد و در نتیجه بابا هم کمتر رویت می شد .
روزی که به مدرسه رفت ، فهمید که هر چقدر آدم بیشتر اخم کند مهم تر می شود . همچنین برای آنکه یک موقع شیطان گولش نزند ، برایش کلاسهای خاص گذاشتند . او فهمید که علم بهتر از ثروت است و زرشک ...!
وقتی پدر و مادر از دوران جوانی خود برایش حرف می زدند ، دانست که از چه امکانات ویژه ای برخوردار شده است !؟ در سالهای دبیرستان تا آنجا که می توانست سعی کرد ثابت کند که بالغ شده ولی بعد متوجه شد که نباید بالغ می شده . به همین دلیل پدر و مادر ، او را به کلاسهای مختلف می فرستادند تا شیطان در وجود او رسوخ نکند ( چقدر هم موثر بود ! )
نوع مذکرش وقتی به چهارم دبیرستان ( یا پیش دانشگاهی ) رسید ، از ترس رفتن به سربازی و غیره ، درس خواند تا به داشگاه برود .
نوع غیر مذکر هم برای فرار از رفتن بی مقدمه به خانه شوهر ، چهل شب بیدار نشست و نذر کرد تا وارد دانشگاه شود .
در دانشگاه بود که فهمید درس خواندن کار مهمی است و نباید آنرا انجام داد ! پس وارد فعالیتهای سیاسی شد .
در 18 تیر به او دانسته شد ! که کارش خیلی درست است و هر کسی که دانشجو را نوازش کند ، جایزه می گیرد و دانشجوی نوازش شده ، تنبیه می شود !؟
پس از گذراندن دورانی کوتاه در نوازشگاه ! فهمید که سربازی بسیار مفید تر می تواند باشد !
وقتی درسش تمام شد و خواست وارد بازار کار شود ، دید که دولت عزیز تمام سعی خود را برای سر کار گذاشتن او انجام می دهد و ...!
گروهی اندک از این نسل ، بعد از گذران دوران کوتاه بیکاری به خیابان رفت ! و مشکل اشتغال بخشی از جوانان حل شد ( خود اشتغالی!؟)
آن بخش هایی هم که از این استعداد ویژه بی بهره بودند ، با هزار زحمت ، کارمند شدند که هزینه تاکسی و ساندویچشان از حقوق مکفی اداره بیشتر بود .
گروهی هم که اندکی از هوش و ذکاوت بی بهره بود ! مهاجر شد و سر از ولایات فرنگ درآورد . در آنجا هم به خاطر داشتن پاسپورت ایرانی ، از احترام بسیاری برخوردار شد !
عده ای قلیل هم که نسبتاً آقا زاده بودند ، بر خر مراد ( از پژو پرشیا بگیر تا بنز الگانس ) سوار شدند و در خیابانهای جردن و شهرک غرب و غیره ، اوپ دیس می فرمودند .
تعداد اندکی هم که ابوی هایشان ( یعنی بابا هاشون ) مسافرکشی نمی کردند ، با پیکان و پراید در خیابانها پرسه می زدند. این گروه ، علاقه ویژه ای به لندکروزهای سیاه داشتند !
نسل سوم ، نسل خیلی خوشبختی بوده است چون همه به او ، علاقه زیادی دارند و هرکسی قصد ربودن او را از دست دیگری داشته است !
و خوشبختانه گروهی هم وظیفه دارد تا او را به زور ، راهی بهشت کند !
این نسل ، بسیار نجیب بوده و در مقابل همه تقدیرها و الطافی که به او دارند ، بسیار ساکت است .
این بود انشای من ....
سلام منوچ جون !
آقا مبارکه !انشالله که همیشه شاد و سر بلند به همین خوبی تو وبلاگت اجتماعی بنویسی !. شاد باشی . علی
سلام عزیز دلم
خیلی لطف کردی . خوشحالم کردی . ان شاالله توی بازارچه خیریه جبران کنم . باز هم بهم سر بزن .
سلام. این آغازه. مبارکه.