تمام ناتمام من با تو تمام میشود

زیباترین حرفت را بگو / چرا که ترانه ما / ترانه بیهودگی نیست / چرا که عشق ، حرفی بیهوده نیست ( احمد شاملو )

تمام ناتمام من با تو تمام میشود

زیباترین حرفت را بگو / چرا که ترانه ما / ترانه بیهودگی نیست / چرا که عشق ، حرفی بیهوده نیست ( احمد شاملو )

لنگه کفش !

سلام

روز و روزگارتون بخیر و شادی

محسن چاوشی از اون خواننده هاییه که حرف نداره . صدایی فوق العاده جذاب و گیرا داره که گوش هر شنونده ای رو نوازش میده . یه حزن غریبی توی صداشه که وصف حاله .

آلبوم جدید محسن چاوشی به نام ( لنگه کفش ) بتازگی به بازار اومده . این یکی هم مثل دو تا آلبوم قبلیش ، فوق العاده است . حالا خودتون آلبومش رو گوش بدید و قضاوت با خودتون .

--------------------------------------------------------

یه لنگه کفش پیر و درب و داغون

افتاده بود یه گوشه ی خیابون

هیچکی اونو یه لحظه پاش نمی کرد

هیچکی یه لحظه هم نگاش نمی کرد

میگفت که تنهایی و بی پناهی

یه روز به آخر برسه ، الهی

یه لنگه کفش پاره

بی کس و بی ستاره

افتاده زار و گریون

یه گوشه ی خیابون

شب بود و شبگردی بارون و باد

رد شدم و چشام به چشماش افتاد

دیدم که زخماش همه از غربته

مثل خودم ، خسته و بی طاقته

دیدم و گفتم که نباید نشست

یه کفش بیچاره رو دید و نشکست

یه لنگه کفش پاره

بی کس و بی ستاره

افتاده زار و گریون

یه گوشه ی خیابون

رفتم و گفتم که چرا نشستی ؟

تلف نکن عمرتو دستی دستی

درسته که از همه تنهاتری

اسیر این دردای زجر آوری

کفشای غیرت رو باید پا کنی

بگردی و لنگه ات رو پیدا کنی

یه لنگه کفش پاره

بی کس و بی ستاره

افتاده درب و داغون

یه گوشه ی خیابون ... 

انتظار

سلام . امشب میخوام از موضوعی صحبت کنم که همه مون تا حالا هزاران بار تجربه اش کردیم و کاملا میشناسیمش و اون ، انتظار ه . مثل انتظار برای تموم شدن یه سخنرانی خسته کننده ، انتظار برای رسیدن اتوبوس به ایستگاه ، انتظار برای اعلام نتایج کنکور ، انتظار برای رسیدن یه نامه از یه راه دور ، انتظار برای بدنیا اومدن یه نی نی کوچولو  و ...

واژه انتظار در فرهنگ و معارف همه رقم دین و آئینی هم وجود داره . از بودایی بگیر تا ... یهودی و مسیحی و مسلمون . حالا اینکه برداشت و باور هر دین و فرقه ای از این کلمه چیه ، کاری ندارم . فقط اینو میخوام بگم که همه باهاش آشنا هستن . همه میگن :

یکی خواهد آمد ...

بودایی میگه بودا میاد ، یهودی میگه موسی میاد ، مسیحی میگه عیسی میاد ، زرتشتی میگه اشو زرتشت میاد و ...

پس بالاخره همه معتقدند : یکی میاد که قراره کار بزرگی بکنه . یه منجی . 

اگه یه کم دقت بکنیم ، می فهمیم که عموماً انتظار ، زمانی مطرح میشه که قراره (یا علاقه داریم که) تغییری در امور جاری رخ بده و حالت فعلی به حالت دیگه ای تبدیل بشه :

بدی به خوبی تبدیل بشه

نیستی به هستی تبدیل بشه

ظلم جاشو به عدل بده

یا حتی برعکس ...

اما چون انجام خیلی از این کارها از عهده ما خارجه و توان انجام اونها رو در خودمون نمی بینیم (که عموماً هم همینطوره) ، دل می بندیم به آمدن یک قدرت برتر . قدرتی که بتونیم بهش تکیه کنیم و بکمک اون ، از عهده کارها بر بیاییم .

دیدید بچه ها رو وقتی دعوا می کنن ، اگه زورشون به طرف مقابلشون نرسه ، اونو تهدید میکنن که :

صبر کن ! بذار فلانی بیاد ، بهش میگم .

حالا این (منجی) در زندگی بزرگا ، حکایت همون (فلانی) در زندگی بچه هاست . واسه همینه که توی هر دین و فرقه ای ، کسی بعنوان منجی و موعود معرفی شده تا پیروان اون دین ، امیدوار به بودن اون قدرت برتر باشن . ما هم که ادعامون میشه که مثلا مسلمونیم ، بهمون وعده داده شده ( جاء الحق و زهق الباطل  ) .

خب . اینو تا اینجا داشته باشین ...

.............................................................

دوباره دهه زجر ! (قدما بهش میگفتن : دهه فجر ) داره میاد .حالا اجازه بدید یه تصویر تکراری رو جلوی دیدگانتون ترسیم کنم ببینیم به کجا می رسیم :  

آقای خمینی رو مجسم کنید که داره از پله های هواپیمای بوئینگ متعلق به شرکت ایرفرانس میاد پایین .دستش توی دست خلبان فرانسوی هواپیماست (درصورتیکه پسرش سید احمد ، دقیقا پشت سرش داشت میومد پایین! ) . کله اش یه ریز پایینه و بجای اینکه جماعتی رو که پایین پله ها منتظرن ازش استقبال کنن رو نگاه کنه ، فقط پله ها رو نگاه میکنه که یه وقت نخوره زمین . توی چهره اش ، ذره ای احساس خوشحالی یا شادی ناشی از دیدار دوباره وطن بعد از 13 سال وجود نداره (توی مصاحبه با خبرنگاری که توی هواپیما ازش پرسیده بود چه حسی داری برمیگردی وطنت ؟ گفته بود : هیچی!! ). وقتی به پایین پله ها میرسه ، با دست چپش اشاره میکنه مردم از دور و برش برن کنار . همچنان داره زمین رو نگاه میکنه . همچنان هیچ هیجانی در صورتش دیده نمیشه . افسران نیروی هوایی ، دور و برش رو احاطه کردن و اسکورتش میکنن تا سوار اتومبیل بنز 230 سورمه ای رنگی بشه که چند قدم تا هواپیما بیشتر فاصله نداره .

و باقی قضایا و اتفاقات ، تا .......

بهشت زهرا و اون سخنرانی عظیم و کوبنده که از شدت کوبندگی ، سقف آسمون داشت ترک میخورد و میومد پایین و تن مردگان محترم داشت توی گور میلرزید :

من ، دولت تعیین میکنم

من ، تو دهن این دولت میزنم

من ، به پشتوانه این ملت ، دولت تعیین میکنم

من ، دولت تعیین میکنم

من ......

من ......

من برق را رایگان میکنم !

آب ، مهریه فاطمه زهراست . چه معنی داره مردم بابت آب ، پول بدن ؟!

پول نفت را میبریم دم خونه هر کس بهش میدیم !

البته اون موقع بدلیل وجود رژیم ستمشاهی ، مردم از امکاناتی مثل کامپیوتر و اینترنت و موبایل و ماهواره و کارت هوشمند و اینا بی نصیب بودن . و گرنه تصور کنید چه بیاناتی به اون سخنرانی کوبنده میتونست اضافه بشه ! حیف !

اینو باید اضافه کنم که احتمالا ایشون داشتن برای درگذشتگان محترم سخنرانی میکردن . آخه زمان شاه ، سر برج ، سر قبر هر مرده  یه عالمه قبض آب و برق و تلفن و اینا میومد ! خصوصا اونایی که رفته بودن بهشت ، چون مصرف نورشون زیاد بود ، کلی باید پول برق میدادن ! پول تلفن هم براشون خیلی میومد . چون همه تلفن هاشون راه دور بود . تازه ، شانس آورده بودن اونموقع موبایل نبود والا که مجبور بودن هزینه رومینگ هم بپردازن ! به لطف انقلاب ، اموات محترم ، از پرداخت قبوض آب و برق و تلفن و اینا معاف و فقط ملزم به پرداخت تراکم و عوارض شهرداری شدن ! که خب البته رهبر ، اونموقع قولی نداده بود مبنی بر اینکه که پول قبر رو ازشون نگیره . فقط قول داده بود آب و برق و نفت برای اموات مجانی بشه که شد .  

بگذریم ...

حالا همه اینا رو مجسم کنید . جالب اینجاست که توی خیلی از تراکت ها و پوسترهایی که تو اونها ، آقا از پله ها دارن میان پایین ، جمله ( دیو چو بیرون رود   فرشته درآید ) به چشم میخوره که مصداق همون آیه شریفه است . به نظر من ، همه این داستانها واسه این بوده که به مردم بگن منجی شما اومد . اینه همون کسی که شما رو از ظلم و ستم نجات میده و شما رو به ساحل آرامش و آسایش می رسونه. اینه همونی که منتظرش بودین . حالا دیگه برید و حالشو ببرید که یه  مملکت آباد و آزاد ، بدور از هرگونه تبعیض و فساد و فقر و فحشا و اینا دارید .

فردا که بهار آید

آزاد و رها هستیم

نه ظلم و نه زنجیری

در اوج خدا هستیم !

آیا واقعاً همینطوره ؟!

می خواستن به آقای خمینی ، جنبه فوق معنوی بدن و اونو به یه چهره مقدس و یه سوپراستار دینی تبدیلش کنن . کما اینکه تا الان به انواع مختلف ، این کار رو کردن . اوایل انقلاب که تمثال آقا در ماه رویت شده بود ! بعد ها به ایشون لقب (نایب مهدی) هم دادن ! بعد هم که شد روح خدا ! خداییش نمی دونم اگه ایشون یه کم دیگه زنده بود ، چه القابی در انتظارش بود ؟!

یا همین رهبر فعلی (از اونجا که اصولا هلال ماه شوال بدون رصد و روئیت و تائید ایشون ، حق دراومدن نداره ، لذا ایشون به علی گالیله مشهور می باشند !) یه زمانی بهش میگفتن : رهبر مسلمین جهان ، که بعدها به رهبر معظم انقلاب تقلیل پیدا کرد! نایب مهدی هم که تشریف داشتن . من نمی دونم مگه حضرت مهدی کار و زندگی یا قوم و خویش دیگه ای نداره که همش میاد ایران و هر روز یکی از این آقایون رو نایب خودش انتخاب میکنه و میره ! اصلا این چه نایب مهدی و چه رهبر مسلمین جهانه که نمی تونه یا حق نداره پاشو از ایران بذاره بیرون . آخه می دونید که ، طبق حکم دادگاه میکونوس ، اکبرشاه و علی گالیله نمی تونن از ایران خارج بشن . وگرنه بازداشتشون میکنن . حالا هر جای دنیا که باشن .

اونایی که شاهد این انقلاب بودن و شاید خودشون هم به نوعی در استقرار این حکومت سهیم بودن ، امروزه به چند دسته تقسیم شدن :

یه عده از اونایی که از بغل این انقلاب به ثروت و مکنتی رسیدن ، هنوز بهش وفادارن . اونا هستن که دارن زور میزن تا نسل سوم انقلاب و اونایی که انقلاب و امام رو ندیده اند ، با افکار خودشون همسو کنن و آرمانهای رهبر کبیر رو زنده نگه دارن .

یه عده از اونایی که همون اوایل انقلاب و بعد از اینکه دولت مرکزی انسجام پیدا کرد ، توسط خود همین دولتیان طرد شدن . مثل گروهک مجاهدین . بعضی ها هم که ممکن بود بعداً شاخ بشن و قد علم کنن و کلاً وجودشان برای اسلام و انقلاب خطرناک بود ، همون اوایل انقلاب ، دونه دونه و یکدفعه ، به رحمت خدا می رفتن ! مثل مرحوم طالقانی و ...

یه سری های دیگه هم هستن که کورکورانه و بی هیچ دلیل منطقی ، فقط از روی تعصب خشک و خالی دینی ، راه عقل و تفکر و جستجو رو به خودشون و به اطرافیانشون بستن و فقط پیرو و تابع محض دستورات ولایت هستن . به نظر این قشر محترم و فرهیخته ، دو خط موازی ، خطوطی هستند که هیچگاه بهم نمی رسند ، مگر به اذن مقام معظم رهبری . این دسته از عزیزان رو می تونید در تجمعات 18 تیر هر سال ، با لباسهای یکدست مشکی و محاسن و چفیه و چماق و قمه و پنجه بوکس و اینا رویت بفرمایید که سر چهار راه ولیعصر و میدان انقلاب ، مشتاق و منتظر استقبال از اراذل و اوباش ( که سابقاً بهشون میگفتن دانشجو! ) می ایستن .  

و در آخر ، یه عده از اونایی که الان روزی صد بار خودشون و بانیان این انقلاب رو لعنت میکنن .

.............................................................

اما دنیای امروز با گذشته فرق میکنه . دیگه نمیشه اخبار رو قایم کرد . جهان شده دهکده . دیگه نمیشه روی خیلی از کثافت کاریها رو ماست مالی کرد . دیگه نمیشه با حربه دین و با ترسوندن مردم از عقوبت و آخرت و جهنم و این حرفا ، جلوی حرکات و جوششهای مردمی رو گرفت . دیگه نمیشه با ادعای دموکراسی ، ریشه دموکراسی رو از بیخ برید . دیگه نمیشه با شعور سیاسی مردم بازی کرد و اون رو به مسخره گرفت .

نمیخوام با گفتن این حرفا بگم این وقایع فقط داره توی مملکت ما اتفاق میافته .

نمیخوام بگم در ممالک دیگه از این داستانها خبری نیست .

نمیخوام بگم همه جای دنیا کارشون درسته بجز اینجا .

نه . همه جای دنیا ، آسمون همین رنگه . فقط کم و زیاد داره دیگه . من یکی که حالم از هر چی سیاسته داره بهم میخوره . اونی که گفته ( سیاست ما عین دیانت ماست و عکس قضییه هم صادق است ) ، ایشون یا نمی دونسته سیاست چیه ؟ خوردنیه ؟ کشیدنیه ؟ پوشیدنیه ؟ یا اینکه دیانتش بدرد عمه اش میخورده . چون دیانتش هم عین سیاستش ، پر از کلک و حقه بازی و آپارتاید بوده !

 

حالا ما خسته ایم و منتظر ...

منتظر روز موعود ...

منتظریم اون نفری بیاد که میتونه شرایط فعلی رو عوض کنه . 

اما نه منتظر یه بیگانه عوضی که به بهانه مبارزه با تروریسم داره دنیا رو به آتیش میکشه .

نه منتظر یه هموطن وطن فروش که اون ور دنیا نشسته و میگه لنگش کن و معلوم نیست از کدوم آخور داره تغذیه میکنه . 

نه منتظر بازمونده رژیم قبلی که خیلی ها چشم به اون دوختن و اونم چشم به دیگران دوخته تا کی دوباره بعنوان یه مهره بیارنش سر کار .

نه منتظر عناصر ریز و درشت این رژیم که با لعاب دین و مقدس مابی ، سعی در کور کردن عقل ملت دارن و میخوان تا ذهنها رو پر کنن از اراجیفی که خودشون درآوردن و همین الانه دارن با عنوان دین ، دارن به خورد مردم میدن .

نه ...

منتظر هیچکدوم از اونا نیستیم . باید از خودمون شروع کنیم . انتظار برای اینکه یکی بیاد و ما همه کارامون رو بسپریم دست اون و خودمون دست رو دست بذاریم و بشینیم تماشا کنیم ، اصلاً خنده داره . باید خودمون رو آماده کنیم و بستری تهیه کنیم برای ظهور اونی که منتظرشیم . خب ما مسلمونا که بهمون وعده داده شده که حق خواهد آمد و باطل خواهد رفت و وعده خدا ، بی برو برگرد به انجام میرسه . از اونطرف هم ، خدا بهمون گوشزد میکنه سرنوشت هیچ قومی رو من دگرگون نکردم مگر به دست خودشون . پس ، باید از ما حرکتی انجام بشه تا از خدا برکتی برسه دیگه . پس اگه ما هم منتظریم ، اگه خسته ایم ، اگه طالب تغییر شرایطیم ، اگه منتظر روز موعود ایستادیم ، باید آستینها رو بالا بزنیم و اول از خودمون شروع کنیم .  

.

.

.

او خواهد آمد

پرده و پر بگشایید

و آبرویم را نریزی دل

ای نخورده ، مست

لحظه دیدار ، نزدیک است ...

 

اللهم عجل لولیک الفرج

در پناه حق باشید

ستاره دنباله دار

سلام

امروز که مثل همیشه و طبق معمول روزهای دیگه ، مشغول کار بودم و مثلا سرم شلوغ بود ، یه شرایطی برام پیش اومد که من رو فرستاد توی خاطرات 7-6 سال پیش . رفتم به سال 78 .

یه دوستی داشتم به اسم ( رامین مرادی ) . یادش بخیر . از اول تا پنجم ابتدائی با همدیگه همکلاسی  بودیم . چون اونا خونه شون رو عوض کردن ، دیگه راهنمائی و دبیرستان با هم نبودیم . اما هردوتامون توی یک موسسه زبان عضو بودیم . این بود که همدیگه رو فقط اونجا می دیدیم .

رامین پسر فوق العاده عجول و کم حوصله ای بود . در عین حال ، فوق العاده زرنگ هم بود . اطلاعاتش توی زبان انگلیسی هم خیلی بالا بود . مطالعه اش هم زیاد بود . اکثراً بین من و اون واسه گرفتن رتبه اول توی کلاس زبان ، رقابت بود . اما بی انصاف اکثراً اون اول میشد ! تا اینکه رسیدیم به دوره TOEFL در سال 78 .

یادمه استادمون اسمش ( آقای اوجی ) بود . ایشون علاقه خاصی به Synonim و Antonim یا همون مترادف و متضاد خودمون داشتن . واسه هر لغت ، حداقل یکی دوتا مترادف و متضاد میگفت و ازمون هم ، اونها رو امتحان میگرفت . به Definition یا توصیف کلمات هم خیلی اهمیت میداد و اصرار داشت تا بچه ها کمتر فارسی حرف بزنن تا مهارت گفتاریمون در انگلیسی هم بره بالا .

واسه همین اصرار به فارسی حرف نزدن ، برای کسی که سر کلاسش به فارسی صحبت میکرد جریمه تعیین کرده بود . وقتی هم که مچ طرف رو میگرفت ، با خنده بهش میگفت :

 Oh. Mr …  Penalty!

اون موقع ، به ازای هر کلمه فارسی ، 25 تومن جریمه ( یا به قول استاد ، Penalty ) میدادیم !. آخر ترم هم پول جمع شده از این جریمه ها رو جمع میکرد و میداد یکی از بچه ها بره شیرینی برای کل کلاس بگیره . خلاصه هیچکس از پنالتی استاد در امان نموند . حتی ( یا بهتره بگم خصوصاً ) رامین مرادی !

رامین از هر ده کلمه انگلیسی ، هشت  تا فارسی میگفت . می دونید ، اینقدر اطلاعاتش بالا بود و آماده جوابگویی به سئوالات استاد بود که  از روی عجله ، هول میشد و جواب استاد رو درست میداد ، اما اکثراً به فارسی !

علاوه بر اون ، عموما رامین مخ من رو سر کلاس میریخت توی فرقون ! اینقدر حرف میزدیم و استاد معمولا رامین رو جریمه میکرد !

این بود که هر جلسه ، این بنده خدا کلی جریمه میداد و از این بابت خیلی شاکی بود . هر چی هم بهش میگفتم : خب دیونه ! مثل بچه آدمیزاد وقتی ازت سئوال کرد ، شمرده شمرده جوابشو بده . اینقدر هم حرف نزن . بذار درس رو بفهمیم . اما به کی میگفتی ... ؟ این بشر اصلا عادت کرده بود به عجله داشتن .

تا اینکه ...

یه روز وقتی مثل همیشه ، بابت فارسی حرف زدنهای پشت سرهمش داشت جریمه میشد ، یکدفعه قاطی کرد و از کلاس رفت بیرون . بعد از یک ربع ، با دو کیلو شیرینی تر اومد سر کلاس و به استاد گفت : استاد ! من کل جریمه ام رو یکجا تا آخر ترم رفتم شیرینی گرفتم . تو رو خدا من یکی رو        بی خیال بشین !

خلاصه همه زدن زیر خنده . آقای اوجی هم بهش گفت : پسرم ! من اگه میگم فارسی صحبت نکنید فقط واسه خودتونه که زبانتون بهتر بشه . شما که الان توی محیط انگلیسی زبان نیستید که مجبور باشین انگلیسی حرف بزنین و خلاصه ...

رامین یکماه بعد از این داستان ، توی راه جاده شمال تصادف شدیدی کرده بود و ...

وقتی خبر فوت رامین رو از بچه ها شنیدم ، اولش باور نکردم . حتی با دیدن حجله دم در خونه شون هم باورم نشد چه فاجعه ای پیش اومده .

رامین توی همه کاراش عجله می کرد . توی درس خوندن ، توی حرف زدن ، توی تفریح ، ... و متاسفانه توی پرکشیدن از این دنیا هم عجله کرد . اینقدر عجله کرد که حتی نتونست نتیجه قبولیش رو توی دانشگاه ببینه .

حالا چرا اینا رو نوشتم ؟

رامین از آهنگ ( ستاره دنباله دار ) ابی خیلی خوشش می اومد . صبح توی دفتر کارم ، یکی از سربازهام این آهنگ رو گذاشته بود که یکدفعه یاد رامین افتادم ...

ستاره های گم شده

در شب من ، هزار هزار

اما همیشگی تویی

ستاره ی دنباله دار

یکی نمونده از هزار

تو بودی و هستی هنوز

سهم من از این روزگار

با شب من ، فقط تویی

ستاره ی دنباله دار

ای تو

آشنای ناشناسم

ای مرهم دست تو ، لباسم

دیوار شبم ، شکسته از تو

از ظلمت شب نمی هراسم

انگار که زاده شده با من

عشقی که من از تو می شناسم

 

راستش با یادآوری خاطره رامین ، از صبح حالم گرفته شد . خونه هم که اومدم ، بخاطر دیدن لطف یکی از دوستان ، حالم گرفته تر شد . خلاصه امروز ، روز ضد حال بود واسه من . اگه از نوشته های امروزم بوی مرگ و ماتم میاد ، ببخشایید بر من . فقط خواستم یادی از دوستم کرده باشم . آخه میگن :

روز وصل دوستداران یاد باد

یاد باد آن روزگاران یاد باد

گرچه یاران فارغند از یاد من

از من ایشان را هزاران یاد باد

 

ان شاالله آسمون دل همه تون آبی و آفتابی باشه و مثل امروز من ، با غبار صبحگاهی (!) همراه نشه .

تا بعد ...