تمام ناتمام من با تو تمام میشود

زیباترین حرفت را بگو / چرا که ترانه ما / ترانه بیهودگی نیست / چرا که عشق ، حرفی بیهوده نیست ( احمد شاملو )

تمام ناتمام من با تو تمام میشود

زیباترین حرفت را بگو / چرا که ترانه ما / ترانه بیهودگی نیست / چرا که عشق ، حرفی بیهوده نیست ( احمد شاملو )

جشن سده

دوباره سلام

خب دوباره چهارشنبه رسید و ایندفعه نوبت جشن سده است . پس بدون مقدمه و موخره و بی معطلی میرم سر اصل مطلب . برو بریم :‌ 

 

جشن سده جشن پیدایش آتشه و قدمت اون به پایه جشنهای نوروز و مهرگان هم میرسه .  از نظر نجومی ̜̜ اجداد ما در روزگاران کهن سال را به دو نیمه یا فصل تقسیم می کردند . تابستان که هفت ماه بود  ̜ در اولین روز فروردین شروع و در آخرین روز مهرماه تمام میشد . زمستان هم از اول آبان شروع میشد و تا آخر اسفند طول می کشید . با این اوصاف ̜ زمان جشن سده مقارنه با صدمین روز از آغاز زمستان و یا بعبارتی صد روز و شب ( 50 روز و 50 شب ) به اول تابستان . 

از نظر تاریخی نسبت این جشن به هوشنگ شاه داده شده . در شاهنامه اومده که روزی هوشنگ شاه با همراهانش در کوهی میرفتن که ناگهان ماری دراز و تیره رنگ جلوی راهشون سبز میشه و هوشنگ شاه سنگی رو برمیداره و به سمت مار نگون بخت پرتاب میکنه . گویا اون سنگ به سنگ دیگه ای برخورد میکنه و چون هر دو از جنس چخماخ بودن ̜ جرقه ای بوجود میاد و به بوته های خشک اطراف میگیره و مار رو فراری میده . شاه از این رویداد شادمان میشه و خداوند رو نیایش میکنه که راز آتش رو به اون آشکار کرده . و از همان روز آتش رو قبله قرار داد و آن روز رو جشن اعلام کرد و این سنت تا امروز برجاست . به قول فردوسی :

 

برآمد به سنگ گران سنگ خرد           هم آن و هم این سنگ گردید خرد

فروغی پدید آمد از هر دو سنگ          دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ

جهاندار پیش جهان آفرین                  نیایش همی کرد و خواند آفرین

که او را فروغی چنین هدیه داد           همین آتش آنگاه قبله نهاد

یکی جشن کرد آن شب و باده خرد    ( سده ) نام آن جشن فرخنده کرد

 (‌ نکته ادبیاتی :‌باده خرد در اصل باده خورد بوده که واوش به ضرورت وزن شعر حذف شده !! )‌

 

جشن سده به یاد آورنده ی اهمیت نور و آتش و انرژی است . قبله ای که در همه جا هست . هرجا نور هست  ̜خدا آنجا هست . فروغ خورشید و ماه و آتش و چراغ و همچنین روشنی درونی دل و جان  ̜ همه نشان از فروغ اهورامزدا هستند . همچنین بهشت در اوستا به نام روشنایی بی پایان خوانده شده .

گفته میشه که مردآویج زیاری به سال 323 هجری این جشن رو در اصفهان با شکوه خاصی برگزار میکرده . همچنین در زمان غزنویان بود که این جشن دوباره رونق گرفت و عنصری شاعر نامدار ایران در یکی از جشنهای سده در برابر سلطان محمود غزنوی قصیده ای درباره سده خواند که اولش اینجوریه :

سده جشن ملوک نامدار است         زافریدون و از جم یادگار است

در ایران باستان و در میان زرتشتیان ایران این جشن نزدیک غروب آفتاب  ̜با افروختن آتش شروع میشده و امروز هم با همان سنت  ̜ تلی از بوته و خار و هیزم در بیرون شهر فراهم میکنند و درحالیکه موبدان لاله بدست اوستا زمزمه میکنند  ̜بوته ها رو روشن کرده و مردمی که در آنجا جمع شده اند نماز آتش نیایش میخوانن و سپس دست همدیگه رو گرفته و بدور آتیش میچرخن و شادی میکنن .

هم اکنون هم این مراسم بوسیله ی انجمن زرتشتیان کرمان در برابر کعبه ی زرتشت ( نزدیک تخت جمشید ) و یا توسط سازمان فروهر در باغ ورجاوند تهران برگزار میشه و همه ی مردم  ̜زن و مرد  ̜مسلمان و زرتشتی و کلیمی و مسیحی در اونجا گرد هم میان و جشن با شکوهی رو برگزار میکنن .  

 

فعلاً تا بعد ...

جشن مهرگان

ســــــــــــــلام

 

حالتون چطوره ؟ سال نو با یکماه و اندی تاخیر مبارک! صدسال به این سالها . امیدوارم که همیشه تناتون سالم ، دلهاتون خندون ، لبهاتون پر از Honey و جیبهاتون پر از Money باشه !

آخیش ..... دلم واسه ی وبلاگم تنگ شده بود .حالا اگه خدا بخواد واسه تون از سفرم تعریف میکنم . اجالتاً فقط همینو بگم که واقعاً هیچ کجا ایران نمیشه . ما قدر مملکت خودمونو نمیدونیم و فکر میکنیم اونور آبها خبریه یا شاید اونجا دارن حلوا میدن و به ما نرسیده و باید زودتر عجله کنیم تا از قافله عقب نمونیم . اما به خدا راست میگن که آواز دوهل شنیدن از دور خوش است ...  بگذریم . اینا باشه واسه ی بعد .

 

خب من قرار بود از مراسم و جشنهای ملی ایرانی براتون بنویسم . الان که دوباره در خدمتتون هستم ، واقعا انگیزم برای تحقیق در مراسم و آیینهای باستانی ایرانی خیلی بیشتر شده و از اینکه یه آریایی هستم و توی کشور چهار فصلی زندگی می کنم که خیلیها خوابشم تا بحال ندیدن به خودم می بالم و خدا رو از این بابت سپاسگذارم.

از نوروز شروع کردم . حالا این دفعه از جشن مهرگان مینویسم .

 

...............................................................

 

روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان

                                                        مهر افزا ای نگار مهر چهر مهربان

مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر

                                                        مهربانی به ، به روز مهر و جشن مهرگان

 

 

دومین جشن بزرگ ملی – دینی ایرانیان مهرگان بود که در روز 10 مهر ، روزی که نام روز و ماه یکی بود ، جشن گرفته می شد و مانند نوروز از اهمیت ویژه ای برخورداره.

باید توضیح بدم که در تقویم زرتشتی ، هر روز از ماه ، یک اسم خاص داره و در هر ماه یکبار ، نام روز و ماه با هم یکی میشن که ایرانیان باستان ، اون روز رو جشن می گرفتن و به اونها جشنهای ماهانه میگفتن .

مهرگان چند روز پس از اعتدال پاییزی جشن گرفته میشه و جشن برداشت محصولات کشاورزیه . و همونطور که میدونید ، اعتدال پاییزی در اول مهر انجام میشه .

از نظر تاریخی ، در این روز نیروی داد و راستی به سرکردگی کاوه آهنگر بر ارتش دروغ و ستمگری آژی دهاک ( ضحاک ) پیروز شد و فریدون به شاهی رسید . مبارزه راستی و دروغ ، داد و ستم در ایران ریشه دینی داره و همه جشنهای ملی هم ، به گونه ای این مبارزه و پیروزی نهایی حق بر ناحق رو نشون میده .

ابوریحان بیرونی در کتاب ( آثارالباقیه ) می نویسه :

(( در روز مهرگان ، فرشتگان به یاری کاوه آهنگر شتافتند و فریدون به تخت شاهی نشست و ضحاک را در کوه دماوند زندانی کرد و مردمان را از گزند او برهانید . ))

از نظر دینی در فرهنگ ایرانی ، مهر یا میترا به معنای فروغ خورشید و مهر و دوستی است . همچنین مهر ، نگهبان پیمان و هشدار دهنده به پیمان شکنان است .

جشن مهرگان مثل نوروز از فروغمندترین نمودهای فرهنگ ایرانیه . گفته میشه که مهر ، یکی از خدایان پیش از زرتشت بوده که پس از زرتشت به فرشته ی آفریده ی اهورامزدا درآمده . البته این مساله در فلسفه اسلامی قابل توجیه نیست چون ناقض اصل علت و معلوله و به نظر من هم بهش ایراد وارده . چون یک شیء ، نمی تونه در آن واحد ، هم علت چیزی واقع بشه و هم معلول اون. بگذریم ...

روشنایی و مهر همیشه با روشنایی بی پایان خدا یکی بوده اند :  

 

چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست  

                                                         عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست

ما پرتو حقیم و هم اوییم و نه اوییم        

                                                چون نور که از مهر جدا هست و جدا نیست

 

 

به روایتی تاجگذاری اردشیر بابکان هم مقارن با جشن مهرگان بوده . بی شک ، پادشاهان هخامنشی ، اشکانی و ساسانی جشن مهرگان رو بزرگ میداشتن . بنی امیه با تعصب ضد ایرانی در روز مهرگان ، زرتشتیان رو مجبور می کردن تا هدایایی تقدیم کنن و جرجی زیدان مورخ معروف در کتاب تمدن اسلامی ، مقدار این هدایا رو پنج تا ده میلیون درهم ذکر کرده . ابومسلم خراسانی ، برمکیان و عباسیان هم در برپایی باشکوه جشن مهرگان پافشاری داشتن .

 در روزگار ما به مناسبت آغاز سال تحصیلی و گشایش مدارس و دانشگاهها و آموزشگاهها در آغاز مهر ، جشن مهرگان یک جشن فرهنگی اعلام شده . همچنین میشه اونو بعنوان یک جشن ویژه کشاورزان هم در نظر گرفت . زرتشتیان ایران همیشه این جشن رو با شکوه ویژه ای برگزار کرده و می کنند .

خلاصه اینکه این جشن مهرگان هم چیز باحال و با صفاییه .

خب اینم از این . تا بعد ...

زندگی

دو روز مانده به پایان جهان ، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است . تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود . پریشان شد و آشفته و عصبانی . نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .

داد زد و بد بیراه گفت ، خدا سکوت کرد .

آسمان و زمین را بهم ریخت ، خدا سکوت کرد .  

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت ، خدا سکوت کرد .

به پر و پای فرشته و انسان پیچید ، خدا سکوت کرد .

کفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سکوت کرد .

دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد ،

خدا سکوتش را شکست و گفت : عزیزم ! اما یک روز دیگر هم رفت . تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی . تنها یک روز دیگر باقیست . بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن . لابلای هق هقش گفت : اما با یک روز ... با یک روز چکار می توان کرد ... ؟

خدا گفت : آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی یابد ، هزار سال هم به کارش نمی آید . و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت : حالا برو و زندگی کن . او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید . اما می ترسید راه برود .  می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد . قدری ایستاد ... بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد ؟! بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم .

آنوقت شروع به دویدن کرد . زندگی را به سر و رویش پاشید . زندگی را نوشید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود ، می تواند بال بزند ، می تواند پا روی خورشید بگذارد . می تواند ...

او در آن یک روز ، آسمان خراشی بنا نکرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را بدست نیاورد ، اما ...

اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید ، روی چمن خوابید ، کفش دوزکی را تماشا کرد ، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد .

او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد ، لذت برد و سرشار شد و بخشید . عاشق شد و عبور کرد و تمام شد .

او همان یک روز زندگی کرد . اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند : امروز او درگذشت ، کسی که هزار سال زیسته بود .

 

    

 

زندگی اسم نیست ، که در واقع زیستن است .

عشق نیست ، که عشق ورزیدن است

رابطه نیست ، که ربط یافتن است

آواز نیست ، که آواز خواندن است

رقص نیست ، که رقصیدن است  

بیا لبخند بزنیم

بدون انتظار پاسخی از دنیا

و بدان که روزی آنقدر شرمنده می شود ،

که بجای پاسخ لبخند ، به تمام سازهایمان می رقصد .

باور کن ...

به قول اخوان ثالث : هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد ...

 

راستی سلام !

من برگشتم ...