سلام خاطره ی خیلی قشنگی بود منظورم پست روز تولده که اونجا نشد بگذارم .منو یاد داستانی انداخت : روزی مردی تنها به کوه رفت اما بالای کوه ناگهان پایش لغزید و به پایین پرت شد در راه سقوط دستش را به شاخه ای گرفت و فریاد زد خدایا کمکم کن صدایی شنید : مطمئنی می توانم کمکت کنم _بله من به تو ایمان دارم _پس شاخه را رها کن مرد با خود فکر کرد :مگر دیوونه شدی خیالاتی می خوای شاخه رو ول کنی تا بمیری…. فردای آنروز کوهنوردان مردی راه دیدند که دستش را محکم به شاخه ای گرفته بود و ا زسرما یخ زده بود در حالی که فقط یک متر با زمین فاصله داشت کاش وقتی ایمانمون امتحان میشه همیشه به او اعتماد کنیم به خاطر این خیلی ممنونم: ((پروردگارا ! سرنوشت مرا خیر بنویس . تقدیری مبارک . تا هر چه را تو دیر می خواهی ، زود نخواهم و هر چه را تو زود می خواهی ، دیر نخواهم ))
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
عه،اینجا قرار بود آپدیت بشه، امتحانا هوش از سر نویسنده برده خدایی نکرده؟ ;)
سلام
خاطره ی خیلی قشنگی بود منظورم پست روز تولده که اونجا نشد بگذارم .منو یاد داستانی انداخت :
روزی مردی تنها به کوه رفت
اما بالای کوه ناگهان پایش لغزید و به پایین پرت شد
در راه سقوط دستش را به شاخه ای گرفت
و فریاد زد خدایا کمکم کن
صدایی شنید :
مطمئنی می توانم کمکت کنم
_بله من به تو ایمان دارم
_پس شاخه را رها کن
مرد با خود فکر کرد :مگر دیوونه شدی خیالاتی می خوای شاخه رو ول کنی تا بمیری….
فردای آنروز کوهنوردان مردی راه دیدند که دستش را محکم به شاخه ای گرفته بود
و ا زسرما یخ زده بود در حالی که فقط یک متر با زمین فاصله داشت
کاش وقتی ایمانمون امتحان میشه همیشه به او اعتماد کنیم
به خاطر این خیلی ممنونم:
((پروردگارا ! سرنوشت مرا خیر بنویس .
تقدیری مبارک .
تا هر چه را تو دیر می خواهی ، زود نخواهم
و هر چه را تو زود می خواهی ، دیر نخواهم ))