تمام ناتمام من با تو تمام میشود

زیباترین حرفت را بگو / چرا که ترانه ما / ترانه بیهودگی نیست / چرا که عشق ، حرفی بیهوده نیست ( احمد شاملو )

تمام ناتمام من با تو تمام میشود

زیباترین حرفت را بگو / چرا که ترانه ما / ترانه بیهودگی نیست / چرا که عشق ، حرفی بیهوده نیست ( احمد شاملو )

شاعرانه ها

سلام

تو این هفته سرم با تهیه لوازم و وسایلی که لازم دارم گرم بود . نمی دونین انگاری دارم میرم پشت کوه . مثل این آدمهای گرسنه که تا حالا توی قحطی مونده باشن ، هر چی به ذهنم میرسه میخرم . چیزایی که شاید تا حالا خیلی بهشون توجهی نداشتم یا فکر نمی کردم یه روزی اینقدر بهشون نیاز داشته باشم .

لابلای اینا ، چیزای جالبی هم خریدم . مثلا یه سی دی از مجموعه سخنرانیهای استاد قمشه ای ، آلبوم باران عشق ناصرچشم آذر ، یه مجموعه از اذان و نیایش ، چند تا کتاب از چکیده آثار احمد شاملو ، فروغ فرخزاد ، فریدون مشیری و ایرج جنتی عطایی هم گرفتم .

داشتم کتابهایی رو که خریده بودم ورق میزدم . دیدم واقعا نمیشه از یه سری مطالب اونا گذشت . این شد که خواستم برای شما هم بازگو کنم . البته هرجا سه نقطه (...) دیدید ، یعنی دیگه بقیه اش رو میتونید برید و پیدا کنید . امیدوارم براتون جالب باشه .

مثلا این جمله از فروغ فرخزاد خیلی جالبه . میگه :

این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی است که همچنان که تو را می بوسند ، در ذهن خود ، طناب دار تو را می بافند .

می دونید ، سرنوشت غم انگیز و البته افسانه وار فروغ خیلی جالبه . توی 35 سالگی و خیلی غریبانه به رحمت خدا رفت . نمی دونم چرا ، ولی ، فروغ برای من یک اسطوره است .

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

. . .

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من ، با یاد من بیگانه ای

در بر آئینه می ماند بجای

تار موئی ، نقش دستی ، شانه ای

. . .

بعدها نام مرا باران و باد

نرم می شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می ماند براه

فارغ از افسانه های نام و ننگ

 

اون ،حتی لحظه مرگ خودش رو چنین پیش بینی کرده بود :

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت ...

به مادرم گفتم دیگر تمام شد

گفتم : همیشه پیش از آنکه فکر کنی ، اتفاق می افتد

شاید حقیقت ، آن دو دست جوان بود ، دو دست جوان

که زیر بارش یک ریز برف ، مدفون شد

 

فروغ ، با معجزه ای دور از ذهن ، در ساعت چهار و نیم بعد از ظهر 24 بهمن ماه 45 در حادثه تصادف اتومبیل درگذشت و وقتی جسمش را در میان خیل انبوه جمعیت مبهوت از مرگ او به خاک می سپردند ، برف شدیدی می بارید !

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توی اشعار فریدون مشیری ، شنیده بودم شعر (کوچه) خیلی معروفه . واقعا هم بی نظیره . یه قسمتهایش رو براتون مینویسم. تا چه پیش آید و چه در نظر افتد :

 

بی تو مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم ، خیره بدنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

 

در نهانخانه جانم ، گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید

 

یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته ، گشتیم

 

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه ، محو تماشای نگاهت

. . .

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر کن

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آئینه عشق گذران است

تو که امروز، نگاهت به نگاهی نگران است ،

باش فردا ، که دلت با دگران است

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن

. . .

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم ،

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم ،

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم ،

 

بی تو اما ، به چه حالی ، من از آن کوچه گذشتم .

نظرات 2 + ارسال نظر
امیر سه‌شنبه 18 فروردین 1388 ساعت 02:07 ق.ظ

ba arze khastenabashaid
aghaye maktabi alan toye dabirestane pishro mashghol be kar hastand

روژان سه‌شنبه 20 مرداد 1388 ساعت 03:45 ب.ظ http://www.yedel-yedonya.blogfa.com

سلام خیلی وبلاگ جانی داری من که عاشقه وبلاگت شدم به وبلاگ ما هم یه سر بزن اگه خواستی تبادل لینک کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد