تمام ناتمام من با تو تمام میشود

زیباترین حرفت را بگو / چرا که ترانه ما / ترانه بیهودگی نیست / چرا که عشق ، حرفی بیهوده نیست ( احمد شاملو )

تمام ناتمام من با تو تمام میشود

زیباترین حرفت را بگو / چرا که ترانه ما / ترانه بیهودگی نیست / چرا که عشق ، حرفی بیهوده نیست ( احمد شاملو )

بهانه ای برای آغاز

قبل از اینکه بخوام در مورد موضوع خاصی صحبت کنم ، خیلی دوست دارم بدونید که شاید تا حالا صد بار یا شایدم هزار بار خواستم که دست به قلم بشم و بنویسم . اما هر وقت خواستم شروع کنم ، انگار یکدفعه همه چیز از یادم رفته .انگار هیچی برای نوشتن نداشتم . پس کجا رفتن اون همه گفتنیها ؟ اصلا نکنه هیچی نبوده و من خیال می کردم چیزی وجود داره ؟ اما نه ... م

من ، دریایی ازحرفهای نگفته دارم . حرفهایی که یا  نمی دونم  یا شایدم بلد نیستم چه جوری باید بنویسمشون . شایدم تنبلی می کنم و بهانه میارم . به هر حال و به هر دلیل ، تا حالا که ننوشتمشون . فقط  بهشون فکر کردم . اونا هم مثل ماهی  فقط توی ذهنم شنا می کردن و هر وقت می خواستم تور بندازم و یکجا جمعشون کنم ، از دستم در می رفتن  . اما حالا می خوام مثل ماهیگیرها برم و از دریای متلاطم ذهنم  ، ناگفته هام رو صید کنم . . . م

میخوام شروع کنم . هرچه پیش آید ، خوش آید . یا چیز جالبی از آب در میاد یا اینکه بی سر و ته میشه دیگه .    بالاخره هر چی بشه ، حداقل از ننوشتن که بهتره . مگه نه ؟م

آره ، دیگه می خوام شروع کنم . تنبلی رو می خوام بذارم کنار . آخه پسر ، مثلا یه روزی تو نفر دوم فارغ التحصیل های دانشکده بودی ها . پاشو . شروع کن . اینو هم بدون که هیچ پایانی وجود نداره که با شروع آغاز نشده باشه . پس اگه میخواهی تمام ماهی های ذهنت رو صید کنی ، باید یه روز تور رو برداری ، دل رو به دریا بزنی و . . . شروع کنی .م

به قول ایرج جنتی عطایی : م

م(( اشاره کن ، که من به تو ، به یک اشاره میرسم

رنگین کمان من تویی : که به ستاره میرسد

من به تو شک نمی کنم . طلوع کن . . طلوع کن . . م

از تــو به پـایـان میرسم . . شـروع کن . . شروع کن )) م

 

پس شروع می کنم : م

 به نام حضرت حق 

سلام . . .  م