قبل از اینکه بخوام در مورد موضوع خاصی صحبت کنم ، خیلی دوست دارم بدونید که شاید تا حالا صد بار یا شایدم هزار بار خواستم که دست به قلم بشم و بنویسم . اما هر وقت خواستم شروع کنم ، انگار یکدفعه همه چیز از یادم رفته .انگار هیچی برای نوشتن نداشتم . پس کجا رفتن اون همه گفتنیها ؟ اصلا نکنه هیچی نبوده و من خیال می کردم چیزی وجود داره ؟ اما نه ... م
من ، دریایی ازحرفهای نگفته دارم . حرفهایی که یا نمی دونم یا شایدم بلد نیستم چه جوری باید بنویسمشون . شایدم تنبلی می کنم و بهانه میارم . به هر حال و به هر دلیل ، تا حالا که ننوشتمشون . فقط بهشون فکر کردم . اونا هم مثل ماهی فقط توی ذهنم شنا می کردن و هر وقت می خواستم تور بندازم و یکجا جمعشون کنم ، از دستم در می رفتن . اما حالا می خوام مثل ماهیگیرها برم و از دریای متلاطم ذهنم ، ناگفته هام رو صید کنم . . . م
میخوام شروع کنم . هرچه پیش آید ، خوش آید . یا چیز جالبی از آب در میاد یا اینکه بی سر و ته میشه دیگه . بالاخره هر چی بشه ، حداقل از ننوشتن که بهتره . مگه نه ؟م
آره ، دیگه می خوام شروع کنم . تنبلی رو می خوام بذارم کنار . آخه پسر ، مثلا یه روزی تو نفر دوم فارغ التحصیل های دانشکده بودی ها . پاشو . شروع کن . اینو هم بدون که هیچ پایانی وجود نداره که با شروع آغاز نشده باشه . پس اگه میخواهی تمام ماهی های ذهنت رو صید کنی ، باید یه روز تور رو برداری ، دل رو به دریا بزنی و . . . شروع کنی .م
به قول ایرج جنتی عطایی : م
م(( اشاره کن ، که من به تو ، به یک اشاره میرسم
رنگین کمان من تویی : که به ستاره میرسد
من به تو شک نمی کنم . طلوع کن . . طلوع کن . . م
از تــو به پـایـان میرسم . . شـروع کن . . شروع کن )) م
پس شروع می کنم : م
به نام حضرت حق
سلام . . . م